رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

برای موش موشکم

کوهپایه

نمی دونم  لب تاپ مون ویروسی شده یا مشکل از نی نی سایته با کلی مکافات تونستم وارد بشم حالا که اومدم از فرصت استفاده می کنم و سومین پست رو هم میزارم دیروز سه شنبه 23 اردیبهشت 93 تصمیم گرفتیم بریم کوهپایه سه نفری جای همگی خالی خیلی خوب بود بساط جوجه کباب هم براه رونیا هم تا تونست اب بازی کرد ...
24 ارديبهشت 1393

دختر با حجاب من

عمه شیرین لطف کردن و اولین چادر دخترم رو بریدن چند وقتی بود که دلت خیلی چادر میخاست همش روسری منو می پوشیدی و میرفتی جلوی در تا بهت میگفتم رونیا کجا می گفتی ددر دیگه تصمیم گرفتیم اولین چادرت رو بدوزیم ان شاالله چادر عروسی ناز گلم خدایا محتاجتیم ...
24 ارديبهشت 1393

روز پدر

دخترم رونیا این روز رو به باباش اینجوری تبریک گفت اینجا دخترم منتظره تا بابا احسان از سرکار بیاد        وقتی که بابا احسان اومد همسر عزیزم روزت مبارک پدر نازنینم روزت مبارک دوست دار همیشگی شما رونیا ومامان نفیسه ...
24 ارديبهشت 1393

به به

دیشب مهمون داشتیم دامن پوشیده بودم بعد دیدیم توش راحت نیستم یه دامن ازادتر پوشیدم وقتی از اتاق اومدم بیرون رونیا جونم دست میزنه به دامنم و میگه به به .... به به خلاصه که کلی حال کردم دخترم ازم تعریف کرد چند روز پیش رفته بودم  مانتو بخرم  با رونیا بودم وارد مانتو فروشی شدم مانتوها رو نگاه میکنه همش میگه به به دیگه  دخترم معنی  زیبایی قشنگی و زشتی رو هم میفهمه حتی بو رو هم متوجه میشه مثلا وقتی کرم میزنم از بوش میفهمه و با اشاره بهم میگه بده منم بزنم ما هم که بچه ذلیل قوطی کرم رو میدیم دستش فقط خدارو شکر نمی خوره فقط خراب کاری می کنه گاهی اقات لجبازی می کنی تا حرص منو در بیاری مثلا میری برگ گلها رو می کننی یا سیب...
21 ارديبهشت 1393

13 بدر 93

13 بدر امسال شاهرود بودیم و با جمع همیشگی راهی جنگل اولنگ شدیم هر چند می دونستیم اونجا هوا سرده و شاید نشه بشینیم وقتی رسیدیم جنگل این جوری بود پوشیده از برف این جوری بود که مجبور شدیم برگردیم و اولای جنگل بشینیم چادر هم زدیم که دخترکم سرما نخوره بماند که بینیش میومد و ما میترسیدیم که خدایی نکرده باز ....... اینم مامانی و نوه اش صبحانه هم جای دوستان خالی کله پاچه داشتیم که تا می گفتیم مغز تو اشاره به پات می کردی فکر میکردی مغز تخمه رو میگیم ا این جا هم بساط نهاره که بابا و دایی رضا زحمت میکشن خلاصه که روز خوبی بود تو هم جدا از نهار نخوردنت دختر خوبی بودی ولی کلی خسته شدیم اونم بعد از سفر شمال ا...
17 ارديبهشت 1393

لوس مامان و باباش

دخترکم برگ گلم دیگه حالا بزرگ شدی و میدونی چه چوری خودت رو برا مامان و بابا لوس کنی اینم عکسات اما ژست گرفتنات ما رو گشته دخترم حالا دیگه معنی عکس و ژست و خیلی چیزا رو دیگه میدونی این زست  رو خاله نسترن تو چت بهت یاد داد و تو هم سریع انجام دادی و مامان ثبتش کرد ا این عکس هم دخترم در حال ویزیت بیمارانش هست چند روزی بود که دوستای بابا از شاهرود اومده بودن پیش ما  دو تا نی نی هم داشتن نگار وبهار که البته نگار جون برای خودش خانومی بود و بهار کوچولو 6 ماهه وقتی من بهار رو می گرفتم دخترکم کلی حسودی می کرد و ازم می خاستی زود بزارمش پایین قربونت برم که یه دونه ایی کلی این چند روز رو به گشت و گ...
17 ارديبهشت 1393

این روزها

دومین ماه  سال 93 هم شروع شده و چند روزی ازش گذشته من و رونیا هم همچنان یار یکدیگر هستم از صبح تا ظهر و گاهی هم تا بعدازظهر تا موقعی که بابا احسان از دانشگاه برگرده کاری که این روزها جزء لاین فک  زندگیمون شده بردن دختری به پارکه طبق معمول با حرکت دست اشاره می کنه که بریم پارک ما هم که ددری و ازخدا خواسته کلی تو پارک ذوق میکنه مخصوصا تو ماشین وقتی که پارک رو میبینه و میفهمه که رسیدیم ما هم با این ذوق کردناش کلی شاد میشیم خلاصه که آوازمون در شهر پیچیده که بچه ذلیلیم چه جور از اولین حمومی که دخترم رو بردیم در 12 روزگی تا الان هزار ماشاالله هنوز من یادم نمیاد رونیا تو حموم گریه کرده باشه الان هم عاشق حموم و اب بازی ه...
8 ارديبهشت 1393

روز مادر

فقط اومدم بگم مامان عزیزم روزت مبارک    ةَطمادر ای غمخوار غمهای تنم      آنکه با مهرت هم آغوش است منم در زمانی کودکی بودم حقیر       پا  به  پایم  آمدی  مادر چو  شیر مدتی با رنج وزحمت در برم        خستگیهایی   کشیدی    مادرم   گر کسی یارم نباشد در جهان         یار من هستی تو یاری مهربان     خوش بگفت پیغمبر نیکو سرشت     ...
31 فروردين 1393
1